نمی فهمم ... ! واقعن نمی فهمم ... !
انگار که من تو بهشت بودم ... !
و پرتش کردم تو جهنم ... !
از جهنمی که برای من درست کرده خبر نداره ... !
شاید که من تحمل ام زیاده ...
شاید که من اعتمادم به آدم های دور و برم کمه ...
شاید که من وجدانم اذیتم می کنه ...
شاید که من شعور دارم اصن ... !
نمی فهمه ... نمی فهمه ... نفهم !
شاعر می فرماید :
So many things that you wish I knew , but the story of us might be ending soon
ولی قضیه soon نیست ... قضیه long time ago عه ... !
درسته که من کینه ای نیستم و همیشه بدون فکر می بخشم ...
ولی قضیه بخشیدن نیست الان ...
قضیه تکرار اشتباهه ... حتا یه گاو هم از یه تپه دو بار نمی افته پایین ... !
فرصتشو داشت ... استفاده نکرد ...
چطور می خواد جواب اشک های منو بده ... ؟!
به قول پل استر :
آدم فرصت های اندکی دارد ... بعد زندگی پیروز می شود ...
// I wish nothing but the best for you , too
// Happy , free , confused and lonely at the same time ... it's miserable and magical ... !
// Warnning : شاید این من نیستم که داره حرف می زنه ... شاید فشار پروژه و ددلاین و کلی کد نزدس ... شاید اینهمه کافئینیه که تو خونمه ... شاید ... !