خیلی احمقانه و بچگانه به نظر ممکنه برسه...
ولی حس می کنم یه ارتباطی بوده...
و هنوزم هست...
حسش می کنم...
خیلی احمقانه و بچگانه به نظر ممکنه برسه...
ولی حس می کنم یه ارتباطی بوده...
و هنوزم هست...
حسش می کنم...
یهو این آهنگو می شنوی که از بلندگو پخش میشه...
و بدون اینکه برات مهم باشه که الان چقدر مکانت پابلیکه
نمی تونی جلوی اشکاتو بگیری...
امروز دقت کردم دیدم چقدر دست به نوشتنم زیاد شده این روزا...
حالا همشون تو این وبلاگ نیست که ببینین شماها...
ولی خودم که می بینم خیلی زیاد شدن نسبتن!
طبیعی هم هست البته...
وقتی دیگه گوشی نباشه که بشه توش از زمین و زمان زمزمه کرد...
آدم شروع به با خودش حرف زدن می کنه...
یا با یه سری مخاطب مجازی! :)
یه وقتایی هم هست که یه سری افراد جذاب تو زندگیت هستن...
بعد یهو به خودت میای و میبینی همین آدمی که حتا تا همین چند دقیقه پیش جذاب بود چقدر...
هوممم... معادل فارسی خوب نمی تونم براش بگم... نفرت انگیز مثلن... یا شاید تهوع آور... کلمه ای که تو ذهنمه obnoxious عه!
یهو می بینی که این آدمی که انقدر بهش احترام میزاشتی اصلن متوجه این قضیه نیست
که این احترامی که براش قائلی به واسطه علاقه ای که بهش داری بوجود اومده...
نه به خاطر اینکه شخصیت برتری داشته یا هرچی...
و این حق رو بهش نمیده که هروقت دلش خواست خورد و تحقیرت کنه
:)
اصلا من دوست دارم تمام کارهایم را برای تو توضیح بدهم حتی اگر نخواهی بشنوی ..
اصلاً دلم میخواهد یک جور خاصی روی من غیرت داشته باشی !
دوست دارم با تو لج کنم صورتت قرمز شود، اخم کنی و با صدای بم و مردانه ات داد بزنی، یعنی همین که من میگم ..
اصلا دلم میخواهد ماتیک قرمزم را بردارم و آزادانه روی لب هایم بکشم و تا بخواهیم از در خانه خارج شویم دستم را از پشت سر بگیری و با تشر بگویی یا پاکش کن یا خودم پاکش میکنم و من لجبازانه ابرو بالا بیاندازم و بگویم میتونی پاکش کن و بعد از چند ثانیه گرمای ..
اصلا دلم میخواهد موهایم را همیشه با گیره سفت بالای سرم جمع کنم تا وقتی که حواسم نیست بی هوا از پشت سر گیره موهایم را باز کنی و سرت را لای موهایم فرو کنی و بگویی: میگم عطر گل کم شده توی هوای خونه نگو خانوم خونه موهاشو بسته ..
دوست دارم همیشه عطر تو را بزنم تا همیشه بوی عطر سردت همراهم باشد تا همه جا حست کنم ؛
توی ایستگاه اتوبوس، توی مترو، توی فروشگاه، توی گل فروشی، همه جا با خودمم ببرمت ..!
وقتی که نیستی هم باید باشی و وقتی خواستی عطر بزنی و ببینی شیشه عطرت خالی است و بگویی مگه من چقدر میخوام ازت دور باشم که همیشه عطر منو تموم میکنی ..؟؟؟
و تو نمیدانستی که قرار است چقدر از من دور شوی وگرنه قبل از رفتن حتما عطرت را جا میگذاشتی ..
اصلا دوست دارم لج کنم با دنیا
لج کنم با همه
لج کنم با دلم؛که این همه دلم میخواهد را از من گرفته است !
لج کنم با تویی که نیستی ..
اصلا دلم میخواهد موهایم را تا ته بزنم، ماتیک قرمزم را گم و گور کنم، جایی که دست لب هایم بهش نرسد ..
انقدر نیستی که دستم حتی به رویاهایت هم نمیرسد!
از من فقط یک زن دیوانه جا مانده است که موهایش کوتاه است،
حالش از ماتیک قرمز بهم میخورد و همیشه با عطر تلخ خودش را خفه میکند تا دیگر عطر سردی خاطراتش را خفه نکند...!
// نمی دونم نویسندش کیه! صرفن دوسش داشتم!
// اند آی دنت گیو عه فاک که شما چه فکری می کنی! (منظورم مخاطبین محترم نیس... خودش میدونه با کیم :))))
// کاملن مستقل از این متنه چند روزه هی دارم سبک سنگین می کنم که یه بلایی سر موهام بیارم یا نه...! یعنی درسته که هی دارم کوتاه و کوتاه ترش می کنم ولی بازم جا داره :))))
بدترین سناریو ها، سناریو های بدون مقصر اند...
چون گاهی پیش میاد که به مقصر نیاز داری...
یکی که همه ی خشم و نفرتتو نشونه بگیری سمتش...
...
دخترک رو باز امروز دیدم...
پیراهنش اینبار آبی نبود...
سپید بود...
سپید... سپید... مثل برف...
انگار آبی درونش یخ زده بود...
گل یخ زده ای دستش گرفته بود...
گل سرخی که زیر لایه ای از یخ صورتی دیده می شد...
شبح وار راه می رفت و آواز می خوند...
Hold me close and hold me fast
this magic spell you cast
this is la vie en rose...
When you kiss me heaven sighs
and though I close my eyes
I see la vie en rose...
When you press me to your heart
I'm in a world apart
a world where roses bloom
And when you speak angels sing from above
everyday word seem to turn into a love song
Give your heart and soul to me
and life will always be
La vie en rose...
و می خوند و می رفت و دور می شد...
I am here...
And I'm looking at her...
And she is so beautiful...
// بعضی وقتا کم میاری... خسته میشی از چیزای بی معنی ای که خودتو توشون غرق کردی... نیاز داری که به خودت نگاه کنی... و نیاز داری که باور کنی که بیشتر از این موجود بی ارزش و بی فایده ای هستی که میبینی...
//سعی می کنم که بهش فکر نکنم... ولی صداش میپیچه تو گوشم هنوز... می گفت دیگه نمی خواد اون آدم باشه...
// یه سری وقتا هم هست که می بینی چقدر بی اراده ای... می بینی چقدر ضعیفی... میبینی که چقدر راحت تسلیم میشی... چطور می تونی به خودت اعتماد کنی بعدش؟
// تا وقتی موفق و سرحال باشی همه دوست دارن... ولی وقتی به یه همچین موجودی تبدیل میشی هیشکی نمی تونه بیشتر از یه حدی تحملت کنه... حتا کسایی که قراره بیشتر از همه دوست داشته باشن...
// می دونی... خیلی واضح بهم گفتی که نمی خوای باشی... ولی من ناباورانه منتظرم که بیای...
// گوشام درد گرفتند از بس شنیدند که Dream on... Dream on... Dream on...