یه جای خالی تو وجودمه...
یه جای خالی بزرگ و بد...
که هیچ جوری نمی تونم پرش کنم...
هیچ چیزی نمی تونه پرش کنه...
سیاهچاله طوره...
هر چیزی که میریزم توش رو می بلعه...
و یه خالی بزرگ تحویلم میده...
یه جای خالی تو وجودمه...
یه جای خالی بزرگ و بد...
که هیچ جوری نمی تونم پرش کنم...
هیچ چیزی نمی تونه پرش کنه...
سیاهچاله طوره...
هر چیزی که میریزم توش رو می بلعه...
و یه خالی بزرگ تحویلم میده...
دلم میخواست دور شم یکم...
برم تنهایی یکم نفس بکشم...
یه break گنده خوب نیاز داشتم...
ولی تنهام نزاشتن...
الان حالا حتا نمی تونم کنسل کنم قضیه رو و تو خونه بمونم :|
عجب وضع نابسامانیه!
دوستی دو طرفه ست... نه؟!
یا اینکه تو باید همیشه وقتی که نیاز داره باشی
تا شاید اگه یه زمانی نیاز داشتی هوس کنه که باشه یه روزی؟!
خیلی خوبن...
خیلی کارا برام کردن...
خیلی کارایی که شاید حتا لیاقتم نبود!
ولی یه خط قرمزیو رد کردن امشب...
نمی بخشمشون :)
بدنم یخ کرده...
گوشه چشمم اشک جمع شده...
یه داستان چقدر میتونه قوی باشه که برای بار چندم همچنان آدمو فرو ببره تو خودش؟!
طوری که با بالا و پایین شدن شخصیتها توام بالا و پایین شی؟!
با پیروزیهاشون بخندی
و با شکستهاشون به گریه بیفتی؟!
باعث شد یاد این آهنگ بیفتم...
این آهنگ رو اون موقع ها خیلی دوست داشتم...
ولی خب بعدن هیچوقت گوشش ندادم...
تا امشب :)
آنالیز ریاضی مزخرف ترین درس دنیا است :| :| :|
۵ ساعته نشستم سرش ۱۳ صفحه خوندم :|
حتا نمیشه ۵ دقیقه متوالین خوندش و بی حوصله نشد :|
تو زندگیم انقدر حوصلم سر نرفته بود!
چطور بعضیا می تونن آنالیز دوست داشته باشن؟
فقط امیدوارم پاس شه این درس مزخرف...
من تواناییشو ندارم دوباره بخونمش :|
من از وبلاگم برای تخلیه احساساتم استفاده می کنم...
فکر کنم همتون میدونین ;)
پس یه لطفی میشه بهم بکنین و اینارو وارد دنیای واقعی نکنین؟
احساس امنیت و آزادی بیانمو ازم نگیرین؟
به طور خلاصه این حس وحشتناکی که الان دارم رو بهم ندین؟ :)
کلمهها ازم فرار می کنند...
حتا نمیتونم حالم رو الان توصیف کنم...
When the hell I became this miserable?