...یه شب ماه میاد

We found love in a hopeless place.

پیام های کوتاه

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است



دیروز در طی سفرمون رفتیم بندر گناوه ...

اولش همش آشغال فروشی بود ... !

اما آخرش یه سری مغازه درست و حسابی پیدا کردیم و کلی خرید کردیم...

مهدی هم بعد این همه مدت به xbox اش رسید ... !

تو راه برگشت انقدر ذوق داشت ... حاضر نبود xbox ش رو تو صندوق بزاره ... می گفت باشه اینجا بغلش می کنم :))


خیلی وقته که خونمون به یه یخچال نو نیاز داره ...

می تونستیم تو بندر گناوه یخچال بخریم ... اگه من و مهدی انقدر چیز میز نمی خریدیم ...

اینو توی راه برگشت بهش رسیدیم ...

بابام برگشت گفت : مهم نیست ... خنده بچه ها به یخچال میارزه ...


***


امروز ۶ صبح بیدار شدم ... خیلی حالم بد بود ...

رفتم دستشویی و هرچی روز قبلش خورده بودم بالا آوردم ...

برگشتم تو اتاق ... مامانم بیدار شده بود ...

گفت حالت بهم خورد ؟!

گفتم آره ؟!

گفت خوبه سبک شدی ... بیا استراحت کن دوباره ...

منم خوابیدم ...

۱۲ ظهر بیدار شدم ...

دیدم اتاق خالیه ...

همه جا ساکت بود ...

فکر کردم که خانواده بدون من رفتن بیرون ... و خوشحال شدم از اینکه منو بیدار نکردن و گذاشتن استراحت کنم ...

رفتم توی اتاق بغلی ...

دیدم مامانم نشسته ...

گفت گلم بیدار شدی ؟! حالت بهتره ؟!

گفتم اوهوم

گفت برنامه رو عوض کردیم ... بابا و مهدی رو هم فرستادم بیرون که ساکت باشه خونه راحت بخوابی ... به جای صبح، بعد از ظهر می ریم بیرون ...


***


همیشه می دونستم که مامان بابای خوبی دارم ... خیلی از مامان باباها رو دیده بودم که خودشون رو به بچه هاشون ترجیح میدن ... نه اینکه مامان باباهای بدی باشند ... ولی خب مثل مامان بابای من نبودن ...
هیچوقت یادم نمیاد که به چیزی نیاز داشته بوده باشم که از قبل برام فراهم نبوده ...

ولی باز هم فکر نمی کردم که انقدر خوب باشن ... :]

لازمه که هر از چند گاهی به خودم یادآوری کنم تا شاید منم بتونم بچه بهتری باشم ...


منا مهدیزاده

 

 

 

 

I miss you ...

The old you ...

The new you sucks!

 

 

 

منا مهدیزاده