خاموشی جهان !
راهی تا بی کران !
حسی در این زمان
در سینه ها نهان ...
***
ناگه می تازد !
بندی می بازد !
پایان بر رویاهای اوست ...
***
لبریز ...
از ترس بیراه
ذهن پر غوغا
تردید ... هرجا
روزان پر اضطرابی
چرخش پا بر رکابی ...
***
فریاد ...
میمیرد آرام ...
سکوت ...
پژواک هر گام ...
دنیایی که رفت ...
هجوم حسرت !
تا پایان خاکستر ...
***
در بستر سرگشته ی دریای درون
در حسرت کوبیدن دیوار سکون
آشفته و حیران به تماشای جهان
در دام زمان
در بند کنون ...
***
بشنو !
در حیرت !
در وحشت ...
تو !
سرگردان !
***
ساز شب باز یک آواز کهنه می خواند
آرزو دور از دست انسان ها می ماند ...
***
چون رود لحظه ها گذشتند ...
دستمان از هم جدا شد ...
رفتیم...
در دل نور پیمان ...
ابر و دریا گریه کردند ...
***
اما باید این تکرار پایانی یابد ... !
***
و یک پرتگاه در پیش رو ...
راهی که صعب و طولانیست ...
اما بیابان زیر پرتگاه امیدش آبادانیست ...
***
گام آخر ...
شروع راهی دیگر ...
سرودن ها از آغاز ... از راز ... شور پرواز ... !
تا آن روزی ...
که خیزد فریاد از ما ...
و رسد آوازی نو ...
روزی نو ...
شوقی بی پایان !
***
چون ما همه سرگردان بر گرد جهان ...
هر کس هر سو هر جا بی نام و نشان ...
رویامان کاویدن هر راز نهان
نقشی دیگر ...
بنشان ... !
***
ناگاه ...
از دل آتش خفته ...
می تپد نبض بیداری ...
ققنوسی تازه می خیزد ...
طنین تابان بال او ...
تا راز آتشی دیگر ...
در دنیای خاکستر پوش ...
هستی رویاند ...
***
می کنیم پرواز در دل باد
خلسه ی دیروز بریم ز یاد
رقص چرخه بر پیچ و خم
راه بیدار از غوغای ما !
***
چهره اش در هم ...
فکرش مستحکم ...
امیدی در چشمان اوست ...
چاره ای سازد ...
بالی پر دازد
آغازی بر پرواز اوست ... !
***
نگاهی خیره به نور ...
وجودش همه شور ...
حسی می گوید
نز دیک است آن دور ...
ایمان دارد ...
کوتاه است راه ...
تاااا...ااااااوج ... !