...یه شب ماه میاد

We found love in a hopeless place.

پیام های کوتاه

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است




خیلی حرف های زیادی دارم واسه زدن...

حرف های پابلیکی نیستن که به هر کسی بتونم بگم...

"دوست" مورده نیازشو هم ندارم گویا...

دوست دارم که بنویسم... ولی اینجا هم جای پابلیکیه متاسفانه...


***


همش احساس دور بودن می کنم...

احساس روراست نبودن...

احساس میکنم مخفی می کنه یه چیزایی رو ازم...

و متنفرم از این حس... متنفرم...


***


توهم هم دارم...

توهمه رفتن...


***


یه حس قدیمی... دوباره برگشته...

تمایل به آزار...


***


فرار دارم می کنم از خودم...


***


دارن بر میگردن...

می خوام که برگردن آیا؟


***


Hurry up hurry up...

There's no more waiting...

We're still worth saving...


***


Do we ?


***


افکار پراکنده...

خیلی وقت بود که نذاشته بودمشون بیرون اینطوری...


***


I focused on the pain...

The only thing that's real...


***


نمی خام ادامه بدم بیشتر از این...

منا مهدیزاده



Hold me close and hold me fast

The magic spell you cast

This is la vie en rose


When you kiss me heaven sighs

And though I close my eyes

I see la vie en rose


When you press me to your heart

I'm in a world apart

A world where roses bloom


And when you speak

Angels sing from above

Everyday words seem to turn into love songs


Give your heart and soul to me

And life will always be

La vie en rose...



منا مهدیزاده

 

 

And when you smile...
The whole world stops and stares for a while...
Cause you're amazing...
Just the way you are... :)
 
 
//دوست داشتم دوباره بگم... یک.کم پابلیک تر... :)
منا مهدیزاده

خیلی وقته ننوشتم...

با اینکه خیلی اتفاق افتاده...

خیــــــلی...

و منم دارم توی این حجم زیاد از اتفاقا بالا و پایین میشم...


وضعیتم بهتر شده...

ولی هنوز stable نشده...


دوست قدیمی دیدن خوبه :)

دوست قدیمی دوس !


کار (!) هم که خیــــلی خوبه ! خیلی دوس !


اتفاقای خوب و بد زیاد می افتند...

ولی در کل نتیجشون مثبت بوده فعلن...

ببینیم که چی میشه... :)



// گفت حس می کنه که اشتباه کرده... مستقل از همه اتفاقایی که بعدش افتاد... درد می کنه هنوز جای حرفش...

منا مهدیزاده