دوست دوران طفولیتم رو دیدم ... ! بعد چند سال ... ؟! ۱۲ ؟! ۱۳ ؟! ۱۴ ؟! نمی دونم... حسابش از دستم در رفته ... خیـــلی سال ... !
"خیـــــلی" سال مقدار زیادیه ... ! آدم ها کلی تغییر می کنند توی "خیـــــــلی" سال ... !
ولی خب تغییری دیدم که نابودم کرد ... ! وقتی بابام پرسید چی می خونی ؟! گفت حوزه میرم ... !
انگار همین دیروز بود ...
با هم دیگه تو خونه جنگ اسپری ای می کردیم ... !
جفتمون بچه بودیم ... دنیامون یکی بود ... شادیامون یکی بود ... بازیامون یکی بود ...
ولی حالا ...
اینکه تصمیم بگیری حوزه بری تصمیم خیلی بزرگیه ... ینی عملن مسیرتو مشخص کردی ... اعتقاداتت نثبیت شده ... و می دونی که می خوای چی کار کنی ... !
یه نگاه به خودم انداختم ... من چیکار کردم ؟! دارم چیکار می کنم ؟! می خوام چیکار کنم ؟! چی دارم تو زندگیم ؟! چی می خوام داشته باشم ؟! ...
// I'm in serious shit ... I feel totally lost ...
// بنگر به جهان چه طرح بر بستم ؟! هیچ ... وز حاصل عمر چیست در دستم ؟! هیچ ...
// شمع طربم ... ولی چو بنشستم هیچ ... من جام جمم ... ولی چو بشکستم هیچ ...