...یه شب ماه میاد

We found love in a hopeless place.

پیام های کوتاه

۴۲ مطلب با موضوع «اوج» ثبت شده است

انس.ان گاهی وقت ها نیاز داره که تن.ها باشه ...
که غصه بخوره ...
که فکر کنه ...
گاهی وقتا باید آروم کرد ... نشست یه گوشه با یه هدفون توی گوشت ... بعد هی صدا رو بلند و بلند و بلند تر کنی و روحت از زمین بلند شه و پرواز کنه ...
بعد یکی بیاد ... یکی مثل "تو" !
دستشو بزاره رو شونت و بگه پاشو رفیق ... باید ادامه داد ...

//:-dast gOzashtan roO shoOneh

//:-pashOdan

// :) خـــــــــــــــیلی خوبی ! می دونستی ؟! :>

//:-[
منا مهدیزاده

می خواستم حرف بزنما ... کلی چیز بگم !

ولی بی خیال ... بیا سکوت کنیم ... :)


//چه میهمانان بی دردسری اند مردگان ... نه به دستی ظرفی را کثیف می کنند نه به حرفی دلی را آلوده ... تنها به تکه شمعی قانعند ... و اندکی سکوت ... !


//من حافظم درست کار نمی کنه حوصله گشتن دنبال شعره رو هم ندارم ! اگه غلط املایی انشایی محتوایی یا هر کوفت دیگه ای توش پیدا کردین بزارینش در کوزه آبشو بخورین !

منا مهدیزاده
سرعتت رو کم کن فرزندم ...
آرام ... آرام ... !
کجا می خوای بری ؟!
به کجا می خوای برسی ؟!
بیا و بنشین این جا ... کنار من !
اصلن فرض کن که به مقصد رسیدی ... خب بعدش که چی ؟!
یه مقصد بزرگ تر انتخاب می کنی و می دوی طرفش ؟!
تا کی می خوای بدوی بدون این که به اطرافت نگاه کنی ؟!
این راه تمومی نداره فرزندم ... تا خود خود ابدیت ادامه داره ... حتا شاید یکم بیشتر !
بیخیال مقصد شو فرزند ... بیا این جا ...
بیا با هم نگاه کنیم !
اون کوه برفی رو می بینی ؟!
اون درخت ؟!
اون مارمولک جیزقیلیه اون گوشه ... ؟!
ببین چقدر همه چی زیباست ... چقدر قشنگه ... لذت بخشه ... !
چرا با سر طرف آینده می دوی ؟! آینده خودش میاد ... کاری هم به سرعت تو نداره !
بیا ... دست منو بگیر و با هم پرواز کنیم ... تو این همه زیبایی ...
بیا فرزند ... بیا ... !

منا مهدیزاده

هممم ... می گن ننویس !‌

همشون می گن !

ولی من باید بنویسم ! باید ... باید ... باید !

درست ه که نوشته هام "من" نیستم !

ولی بازم نوشتن حس خوبی بهم می ده !

هممم خیلی دوست دارم این کارو بکنما ... ولی هر کاری که دوست دارم لزومن کاری نیست که خوب باشه برام ... نه ؟!

منا مهدیزاده

می خوام برم زیر این بارونی که داره بیرون خونه میاد ...
بغل دریا ...

هی راه برم
راه برم
راه برم
راه برم ...

انقدر برم تا برسم به یه دنیای دیگه ...

یه دنیایی فرا تر از این دنیای لعنتی ای که توش گیر افتادم ...

و دوست دارم که تو هم باهام باشی ...

ولی فک نکنم بتونی ...

یا بخوای ... !


می دونم که با من پرواز می کنی ... سقوط چی ؟!


منا مهدیزاده
یکی از اخلاق هام که خیلی هم بدم میاد ازش می دونی چیه ؟!
یه سری حرف می شنوم ... یه سری کار می بینم ... یه سری اتفاق می افته ...
نا را حت می شم !
بعد هیچی نمی گم !
هی هم شادی می کنم !
بعد یهو تموم می شم !
قاطی می کنم !
هیچ کس هم نمی فهمه که چی شده یهو !
فقط تبدیل می شم به یه تپه ~@~ !

هی هم درست نمی شه این اخلاق ... !
منا مهدیزاده

نمی دونم چی بنویسم ...

انقدر نوشتم که دیگه حرفی برای گفتن نمونده !

و البته نمی دونم که چرا دوست دارم که private باشه نوشته هام !

نمی دونم ... حس می کنم اگه این حس ناب و طلایی ای که الان دارم رو برای همه توصیف کنم کم رنگ می شه !

درخشندگیش از بین می ره !

دوست دارم که فقط تو ذهن خودم باشن ...

تو ذهنم ...

و تو دفترم !

نمی خوام تو یه مکان عمومی "تو" رو به نمایش بگذارم !

دوست دارم همه چیز فقط برای "تو" باشه ... نه برای هر رهگذری که از این جا رد می شه ...

منا مهدیزاده
می دونی بیشتر از همه دلم  چی می خواد ؟!

این که یه جایی باشیم !
 مهم نیست کجا ... فقط می خوام من و تو اون جا باشیم !

بعد سرتو به جای زمین بزاری روی پای من و دراز بکشی !

بعد هی علفا رو بکنی منم هی غر بزنم که نکن جون دارن !
و تو هی جواب بدی ولی این طوری علف ها بیشتر رشد می کنن !

// عادت ندارم به خندیدن هات ! وقتی می خندی بهم دست و پامو گم می کنم !

// یعنی چی که چیزی نپرسیدم ؟! منتظر سوالی ؟! :))
منا مهدیزاده
بی حو صله ام !

هی باهام حرف میزنن ... ازم یه سری کار می خوان ...

نگاشون می کنم و بی صدا انجام می دم کاره رو ...

می خوام برم تو اتاقم و بخوابم ...

تمام روز رو بخوابم  ...

بعد شب بیدار شم ...

تک و تنها ...

وقتی که همه خواب اند ...

و شروع کنم به گریه کردن ...

هی گریه کنم ... گریه کنم ... گریه کنم ... تا خود خود صبح !

انقدر که چشمام قرمز شه ...

صورتم خیس شه ...

و دلم خالی خالی شه ...

// صبح خوش حال ترین آدم روی زمین بودم ... !
// تقصیر "تو" نبوده و نیست ! مشکل منم !
// نه می خوام بند بیاد بارون نه چتر روی سرم باشه ...

منا مهدیزاده
همممم ...

گیج شدم !

هر یک ساعت یه بار سر می زنی به این جا !

عجیبه واسم !

نا را حت ام که این کارو کردم ...

ولی حرفات نا را حت کننده بود ...

البته من هم باید درک می کردم که تو هم نا را حت ای !

به اندازه کافی می شناختمت که بدونم وقتی نا را حت ای اذیت می کنی !

ولی خب منم نا را حت بودم ...

نمی دونم ...

می ترسم که پیش قدم شم واسه آشتی ...

// مسخرم نکن لطفن ...
منا مهدیزاده