...یه شب ماه میاد

We found love in a hopeless place.

پیام های کوتاه

۴۲ مطلب با موضوع «اوج» ثبت شده است

حلقه های تو در تو ...

دستامون تو دست هم ...

بدون توجه به این که صدامون خوبه یا نه

بدون اینکه مهم باشه فالش می خونی یا نه

از ته ته دلت می تونی آواز بخونی

"اینک چون آبشاری پر هیاهو ... فرو ریزیم بر آتش های هر سو ... جوشیم خروشیم سازیم ویرانی ها ... می رویم تا دریای جا ... وی ... دان ..."

خودش بود !

همینو نیاز داشتم !

اینکه انقدر بپرم تا سرم گیج بره ... که تلو تلو بخورم ... که نفسم بند بیاد و بریده بریده بخونم ...

"امروز ... هر گوشه ی دنیا ... گر با همیم و گر تنها ... با هم هم راه و هم پیمان ... ره پیماییم ... سوی فردا ..."
"فردا ... صد ستاره روید ... از آسمان ها بریزد ... فردا از قلب ظلمت ها نور گرمی بر می خیزد ..."

و بعدش همونجا وسط حیاط ولو شم و نگاه کنم به چهره هایی که هفت سال باهاشون بزرگ شدم ...

بدون اینکه اسم خیلی هاشون رو بدونم ...
بدون اینکه با خیلی هاشون قبلن حرف زده باشم ...
فقط واقعن از ته دل بهشون لبخند بزنم ... دست تکون بدم و سلام کنم ...
 
تجربه ثابت کرده که حلقه بهترین درمان برای حس سن.گین.ی ه !

الان خوش حالم !

واقعن خوش حالم !


دنیای من آنجاست ... (دنیـــــا)

آن دور دور دور ... (دور ... دور ...)

آن حا که لبریز است از عطر و مهر و نور ! (آنجا که لبریز است از عطر و مهر و نور ...)

آن جا که یک نقطه ... (آن جــا)

اندازه ی دنیاست ... (دنیـــا)

یک خط سرخ صاف باغی پر از گل هاست !  (یک خط سرخ صاف باغی پر از گل هاست ...)

یک لکه ی آبی ... (آآبیی)

دریا و دریاهاست ... (دریـــا)

پیغام ماهی در ... فواره ها پیداست ... (پیغام ماهی در فواره ها پیداست !)

آن جا که خورشیدش رنگی دگر دارد ! (آن جا که خورشیدش رنگی دگر دارد ...)

هرکس گل خورشید در خانه می کارد ! (هر کس گل خورشید در خانه می کارد ...)

آن جا که جای در ... در خانه ها خالیست بین دو همسایه دیواری اصلن نیست ! (بین دو همسایه دیواری اصلن نیست ...)

آن جا که مشق شب ... (آن جـــا)

آواز بلبل هاست ... (آواز ...)

از گل جدا ماندن تنبیه آدم هاست (از گل جدا ماندن تنبیه آدم هاست !)

آن جا که از دره ... (دره ...)

تا قله راهی نیست ... (راهی...)

از آبی دریا تا آسمان آبیست !

از آبی دریا تا آسمان آبیست !

از آبی دریا تا آسمان آبیــــــــــــــست ...







منا مهدیزاده

bruce almighty رو دیدی ؟!

جیم کری بازی می کنه ...
هی غر می زد به خدا که کارشو درست انجام نمی ده !

خدا هم به مدت ۷ روز قدرت خدایی رو بهش می ده ... البته فقط تو شهر خودش !

اینم هر کاری که دلش می خواد رو واسه خودش می کنه ... !

حالا این ها بماند !

آخراش بود که دوست دخترش دیگه دوستش نداشت ...

اینم دعوتش می کنه ...

بعد هی تمرکز می کنه ...

میگه love me... love me

دختره فقط O_o نگاش می کنه ...

بعدش می ره پیش خدا ...

خدا بهش می گه هیچ کس نمی تونه کسی رو مجبور کنه که دوستش بداره ...

هیچکس !

نه من ...

نه تو ...

نه حتا خدا ... !


منا مهدیزاده

what would I do to live where you are ?!

what would I pay to stay here beside you ?!

what would I do to see you smiling at me ?!


where do we walk

where do we run

if we could stay all day in the sun

just you and me

and I could be

part of your world...


***


گاهی وقت ها بعضی آدم ها / چیز ها برات مهمن !

بعد یهو می فهمی که اون بعضی آدم ها / چیز ها ارزش اهمیت رو نداشتن !

می فهمی که حتا به درد تف کردن هم نمی خورده ان !

و بعد دیگه برات مهم نیستن !


نمی دونم چی می شه... ولی احساس رهایی می کنی !

احساس آزادی !

آرامش !

تقریبن ۱ ماهی می شد که انقدر احساس آرامش نکرده بودم !


***


everytime I try to fly I fall...

without my wings... I feel so small...

I guess I need you baby...


and everytime I see you in my dreams...

I see your face, you haunting me...

I guess I need you baby...


***


آرامش چیه اصن ؟!

چرا احساس امنیت ندارم ؟!

چرا سنگین شدم باز ؟!


منا مهدیزاده

خاموشی جهان !

راهی تا بی کران !

حسی در این زمان

در سینه ها نهان ...


***


ناگه می تازد !

بندی می بازد !

پایان بر رویاهای اوست ...


***

لبریز ...

از ترس بیراه

ذهن پر غوغا

تردید ... هرجا

روزان پر اضطرابی

چرخش پا بر رکابی ...


***


فریاد ...

میمیرد آرام ...

سکوت ...

پژواک هر گام ...

دنیایی که رفت ...

هجوم حسرت !

تا پایان خاکستر ...


***


در بستر سرگشته ی دریای درون

در حسرت کوبیدن دیوار سکون

آشفته و حیران به تماشای جهان

در دام زمان

در بند کنون ...


***


بشنو !

در حیرت !

در وحشت ...

تو !

سرگردان !


***


ساز شب باز یک آواز کهنه می خواند

آرزو دور از دست انسان ها می ماند ...


***


چون رود لحظه ها گذشتند ...

دستمان از هم جدا شد ...

رفتیم...

در دل نور پیمان ...

ابر و دریا گریه کردند ...


***


اما باید این تکرار پایانی یابد ... !


***

و یک پرتگاه در پیش رو ...

راهی که صعب و طولانیست ...

اما بیابان زیر پرتگاه امیدش آبادانیست ...


***


گام آخر ...

شروع راهی دیگر ...

سرودن ها از آغاز ... از راز ... شور پرواز ... !

تا آن روزی ...

که خیزد فریاد از ما ...

و رسد آوازی نو ...

روزی نو ...

شوقی بی پایان !


***


چون ما همه سرگردان بر گرد جهان ...

هر کس هر سو هر جا بی نام و نشان ...

رویامان کاویدن هر راز نهان

نقشی دیگر ...

بنشان ... !


***


ناگاه ...

از دل آتش خفته ...

می تپد نبض بیداری ...

ققنوسی تازه می خیزد ...

طنین تابان بال او ...

تا راز آتشی دیگر ...

در دنیای خاکستر پوش ...

هستی رویاند ...


***


می کنیم پرواز در دل باد

خلسه ی دیروز بریم ز یاد

رقص چرخه بر پیچ و خم

راه بیدار از غوغای ما !


***


چهره اش در هم ...

فکرش مستحکم ...

امیدی در چشمان اوست ...

چاره ای سازد ...

بالی پر دازد

آغازی بر پرواز اوست ... !


***


نگاهی خیره به نور ...

وجودش همه شور ...

حسی می گوید

نز دیک است آن دور ...

ایمان دارد ...

کوتاه است راه ...

تاااا...ااااااوج ... !

منا مهدیزاده

Such a lonely day... shouldn't exist...

It's a day that I never miss...


Such a lonely day... and it's mine...

The most lonliest day of my life...


And if you go... I wanna go with you...

And if you die... I wanna die with you...


Take your hand and walk away...


منا مهدیزاده
این دومین باریه که این اتفاق برام افتاد ... !

چرا واقعن ؟!

آهای خدایی که اون بالایی !
خدایی که این پایینی !
خدایی که اون جایی !
خدایی که این جایی !

میشه باهام حرف بزنی ؟!

میشه توجیهم کنی که چرا باید این طوری شه ؟!

یعنی به نظر تو دفعه پیش کمم بود ؟!

یعنی بیشتر از این ها به عذاب ه روحی نیاز دارم ؟!

خواهش می کنم ازت ! واقعن عاجز ان ه خواهش می کنم !

توجیهم کن که لازمه ... !

قول می دم که غر نزنم ... !

//آدم و حوا هم قول داده بودن که از درخت ممنوعه میوه نخورن ... !
منا مهدیزاده

عجیب و غریب ه !

خیلی هم هست !

قاعدتن نباید باشه !

ولی هست !

و خنده داره !

واقعن خنده داره !

اصلن کل زنده گی خنده داره !

کل دنیا !

کل آدم ها !


پس چرا من خندیدن یادم رفته ؟!

منا مهدیزاده
نمی دونم خودم خواستم یا خودش شد ؟!

نمی دونم توهم ه یا واقعیت ؟!

هر چی که هست باشه !

قشنگه... ! دوسش دارم !
منا مهدیزاده

یه دیوار کشیدم...

یه دیوار بلند !

یه دیوار بزرگ !

من یک طرف... تو طرف دیگه !


بودنت رو حس می کنم

حتا از پشت این دیوار بلند . عریض !


تو هستی !

شاید پیش من نیستی !

شاید مال من نیستی !

ولی هستی !


بودنت واسه من کافیه !

منا مهدیزاده
جنسیت هم مثل یه عدد ه ! یه برچسب !

از وقتی به دنیا می آی یه برچسب می زنن بهت !

بعد هی تو گوشت می خونن:

این کار دختر هاست
این کار پسر هاست
این کار دختر ها نیست
این کار پسر ها نیست
... !

دختر و پسر متفاوتن ! نمی گم نیستن ! ولی تک تک انسان ها با هم متفاوتن ! نیستن ؟!

چرا باید همیشه در بند جنسیت بمونیم ؟!

چرا باید حتا برای دوست داشتن (بی قاعده ترین عملی که می شناسم) هم در بند جنسیت باشیم ؟!

چرا نمی شه عشق ورزید بدون این که برات مهم باشه طرف مقابلت دختره یا پسر ؟!

چرا من به خاطر این که دختر به دنیا اومدم نمی تونم معشوقه ی مونث داشته باشم ؟!

// نگاه کردن به چشم های پر عشوه  یک زن با شنیدن صدای بم یک مرد برابر ه ؟!
منا مهدیزاده