با اینکه این همه دور شدیم...
ولی بازم زنگ می زنه که بریم بیرون...
بازم پیش هم میشینیم و کلاغ بازی در میاریم و زیر افشانه های فواره که خیس می شیم با خوشحالی قار قار می کنیم!
و نتیجه این دیدار یه ساعتمون میشه یه خرگوش ناز که تو یه دست جا میشه و الان کنار تختم خوابیده!
شاید که دیگه اونقدر در جریان ریز زندگی هم دیگه نباشیم...
ولی من هنوزم این دختر خانم خوشگلو هفت و نیم تا دوست دارم :]