- نرو... دلم برات تنگ شده بود ! می خوام ببینمت یکم !
+ نمی شه... باید برم !
* چرا این کار رو با خودت می کنی ؟! معلومه که ناراحتی و نمی خوای بری ! واسه چی می ری خب ؟!
+ نمی شه... مجبورم ! باید برم !
- هی... سعی می کنم یه روزی بیام ببینمت ! کلی حرف داشتم باهات بزنم !
+ :) منم دلم تنگ شده بود برات ! ولی باید برم...
* هر طور راحتی... ولی نا راحت نباش ! :)
- آره... این نیز یگذرد ! :)
+ :) مرسی... ! سعی می کنم ! خدا حافظ !
با کلی عذر خواهی از بین جمعیت خودم رو کشیدم بیرون ! دم در خوردم بهش !اولش کلی ذوق کرد و بغلم کرد ! بعد کیف رو تو دستم دید...
- داری میری ؟!!!!!!!!!!!
+ آره... باید برم !
- واسه چی ؟! نرو... بمون ! :(
+ نمی شه... مجبورم...
- تو رو خدا نرو... :(
گوشه چشمش اشک جمع شده بود...
+ فکر می کنی دوست دارم برم ؟! ولی باید برم... مجبورم...
تو چشمای منم اشک جمع شده بود...
یهو یه لبخند بزرگ کل صورتشو پوشوند ! از همون لبخند هایی که خیلی دوستشون دارم !
- باشه... اشکال نداره ! برو !خوش باشی ! :)
بوسم کرد و رفت تو.
بعدش کلی فکر کردم... تمام طول راه ، تمام روز ، تمام شب و تمام روز بعد رو !
گفت برم که گریمو نبینه یا برم که گریشو نبینم ؟!
پ.ن: قرن ها پیش بود ... !
پ.ن۲: دلم براش تنگ شده ... !
پ.ن۳: الان چطور ه ؟!