بالاخره شکست سکوتم تا حد خوبی ...
ریختم بیرون خیلیاشو ...
الان حسه راحت تری دارم ...
الان سختم نیست اعتماد کردن دیگه ...
الان حس می کنم می تونم به همه ، همه چیو بگم ... مثله قبل ...
ولی ...
اتفاقی افتاد که داشتم ازش فرار می کردم ...
تا قبل از گفتنم همه چی توی ذهنم بود ...
ولی حالا که گفتم واقعی شد ...
باورشون کردم ...
:)
زل زدم به اسمش توی گوشه سمت راست بالای صفحه ...
و پرانتزی که چرخید باری ...
و بعد از اون همین شکلی مونده ...
با اینکه دلیلش دیگه نیست ...
یه چیز جدید فهمیدم ...
فهمیدم که چرا نمی تونم اعتماد کنم ...
فهمیدم که چرا ساکتم ... حتا جلوی آدمایی که می دونم قابل اعتمادن ...
به خاطر این نیست که می ترسم از اعتمادم سو استفاده کنن ...
نه نه ...
ترسم از این نیست ...
چقدر سخته اعتراف کردن به این قضیه ...
مخصوصن نوشتنش ...
ولی می گم ... چون باید گفته شه ...
می ترسم که اگه بیشتر از این عمق از خودمو نشون بدم ...
همم ... سخته ...
می ترسم که اگه بیشتر بدونین راجبم ...
نمی تونم تایپش کنم :(
نه نه این دفه می گمش ...
می ترسم که اگه من رو کامل بشناسین دیگه دوستم نداشته باشین ...
هه ... زدم زیر گریه ... آدم انقد لوس ؟! :|
D
A
R
V
A
S
H
O
D
O
Y
E
J
U
J
E
D
A
V
I
D
O
U
M
A
D
T
U
K
U
C
H
E
!
یادش بخیر ... دوم دبیرستان که بودیم این نوشته بودیم رو در ...
هر معلمی که میومد تو کلی چشش چپ می شد که بخونتش ... = ))
فکر کنم اینو بهتون نگفتم هیچوقت ...
ولی خیلی دوستون دارم ... واقعن دارم ...
دلم انقدر براتون تنگ شده ...
برای مافیا بازی کردن ...
برای تولد گرفتن تو لاو گاردن ...
برای کوبیدنه کوله حاوی لپتاپ و شهشهانیم تو سرتون ...
برای عمویی توی پارک لاله ...
برای یا نه ... !
حتا واسه فرار کردن از فرد ...
و برای خیلی چیزای دیگه ...
// می خواستم عکس از خودمون بزارم ... ولی گفتم شاید نخان بچه ها ...
راستش را بگویم ... خسته شده ام ...
از همه چیز ... از همه کس ... از خودم ... از تو ...
تو ای که یک ماهی می شود در تلاشم تا برایت بنویسم ...
تو ای که هی می خواهم توصیفت کنم ...
تو ای که سعی می کنم دوستت بدارم ...
اما ...
ببخش مرا ...
نمی توانم ... نمی شود ...
شیشه احساساتم را یکی بد شکسته ...
سخت است برایم ...
سخت است که دوباره اعتماد کنم ...
سخت است که دوباره باور کنم ...
سخت است که دوباره دوست بدارم ...
ببخش ... نمی توانم ...
// کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ ... کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم ...
گاهی دلم می خواد این سکوته لعنتیمو با چکش خورد کنم ...
من همیشه به عنوان یه خصوصیت بارز ام به "آرایش نکردن" اشاره می کنم ...
ولی خیلی وقته که یه لبخند کشیدم و چسبوندم روی صورتم ...
آراستم خودمو به این لبخند دروغین ...
(اینو به طور ناخودآگاه از یکی از نوشته های پری گرفتم ... گفتم حق کپی رایت رو رعایت کنم ...)
همین چهار خط کافی بود ...
واسه اینکه بغضمو دوباره قورت بدم ...
و لبخندمو دوباره بکشم ...
حالا دوباره شدم همون منا ی extremely happy ای که بهم می گین ...
همون منایی که تمام خط های زیری رو پاک کرد ... چون هنوز نتونسته سکوتشو شکست بده ... !