...یه شب ماه میاد

We found love in a hopeless place.

پیام های کوتاه

۲۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

قبلن وقتی می نشستم یه گوشه ... دفترم رو باز می کردم ... خود کارم رو می گرفتم دستم یه حس عجیب بهم دست می داد !

یه حس ناب ...

کلمات دستم رو می گرفتن و با هم پرواز می کردیم !

می خندیدیم و با هم نقطه بازی می کردیم !

بعد منو می بردن اون دور دورا ...

به جاهای خوب و هیجان انگیز ناک ... !

ولی الان ...

دیگه با کلمات دوست نیستم !

کلمات فریبم می دن ... می پیچوننم ... گیجم می کنن ... منو می برن و می چرخونن و می چرخونن و می چرخونن ... و آخرش منو پرت می کنن همون جایی که بودم !

دیگه نوشتن حس خوبی بهم نمی ده ...

دیگه دوست ندارم که بنویسم ...

دیگه شوقی ندارم که دفترم رو بگیرم دستم ...

حتا دیگه دوست ندارم نوشته های قبلیمو بخونم !

دوستشون ندارم دیگه ... !


دارم بی احساس می شم ... در حالی که از احساس سر شارم ... !

می خوام بمیرم ... در حالی که از زندگی سرشارم ... !


شاید واسه همینه ... !

سرشار شدم ... سرشار از همه چی ...

وقت می خوام !

یک مقدار زمان ...

که برم توی کافه ...

یه گوشه تنها بشینم ...

و واسه خودم کتاب بخونم ...

با یه قهوه دم دستم !


انقدر بشینم و بشینم و بشینم ...

تا کم کم پایین بره همه ی این چیز ها ...

که هضم شن ...


// از الان دلم تنگ شده ... هه !

// من قویم ! مقاومت می کنم ...

منا مهدیزاده

حس بدی دارم ...

نمی دونم چرا واقعن ؟!

همه چی آرومه ... خوبه ... قشنگه !

ولی حس بدی دارم !

آخه همه چی یکمی زیادی خوبه ... :اس

آدم یاد آرامش قبل طوفان می افته ... :اس


// تو بادبادک باز یه خانومی این حرفو زد چند وقت بعدش مرد  !!! :))


// یاد کیانا افتادم :') هی می گفت من یه دوست داشتم که فلان بعدش مرد ! :') 


// آخه حتا تو هم برگشتی !!! یکم عجیب ... ولی هستی !


منا مهدیزاده

گاهی اوقات می زنه به سرم ...

حس می کنم دوست دارم یهو پشت پا بزنم به همه ی زندگیه الانم ... !

خیلی دوست دارم زندگیه الانمو ها !

داره اتفاقای خوب واسم میافته ...

داره بهم خوش می گذره ...

ولی ته دلم می خواد برم یه جای دور ...

"آن دور ... دور ... دور ..."


جدا از همه ی آدم ها و چیز های آشنای دورم ...

اصلن یه زندگیه جدید آغاز کنم ...

بدون اینکه مهم باشه که کی بودم ... چیکار کردم ...

کلن یه آدم دیگه شم ...

یه سری اخلاق های دیگه پیدا کنم ...

عقایدم رو عوض کنم ...

علایقم رو عوض کنم ...

کلن تغییر کنم بدون اینکه اثری از زندگیه گذشتم باشه ... !


"تو" رو خیلی دوست دارم ... خیـــــــــــــلی !

ولی بازم دوست دارم که دور شم ...



// ببینید دوستان ... ! سعی در منصرف کردن من ننمایید ! دقت کنید که "دوست دارم" که این کار رو بکنم نه این که "تصمیم گرفتم" این کارو بکنم یا این کار رو "خواهم" کرد ! فقط یه حسه ... !


// "تو" می فهمی ! چون وقتی بهت گفتم سعی نکردی که منصرفم کنی ! ازم نپرسیدی چرا ! نگفتی نرو ! واسه همینه که دوست دارم ! :)

منا مهدیزاده

هـــــــــــــــــــــــــــی ...

فازت چیه دوست عزیز ؟!

چرا این طوری ای ؟!

تا کی قراره همین طوری بمونی ؟!

درست نمی شی یعنی ... هیچوقت هیچوقت ؟!

آخه خودتم می دونی که ارزشت خیلی خیلی زیاده !

کاش دوباره همون آدم قبلی می شدی ...


// جا مانده است چیزی ... جایی ... که هیچگاه هیچ چیز جایش را پر نخواهد کرد ... 


بعدن نوشت ... !


الان که چی ؟!

فکر کردی میای لباس قهوه ای رو تنم می کنی و منم عصبانی میشم بعد دلت خنک می شه ؟!

عصبانیت مال همون ۵ دقیقه اوله !

فک کنم خودت بهتر از هرکس دیگه (حتا خودم !) منو بشناسی ...

منا مهدیزاده

هومممم ... !

چی بگم آخه ؟! :))

حقیقتن حرفی برام باقی نمونده ... !


***


زانو هامو جمع کردم تو دهنم سرمو گذاشتم روش و دارم نگاش می کنم ...

بعد اونم نگام می کنه ! (پیشرفت کرده ! ;))

نگاه شرم انگیز ناکش می چرخه ولی ... !


+بسه دیگه انقد نگام نکن ...

سرشو توی دستاش قایم می کنه ... !


اصن من به کنار ...

شما قضاوت کنین !

گیگیری نیست ؟! :{


// می دونم می دونم !‌ گندشو در آوردم ... !


// آخه هی دوست دارم پست آپ کنم موضوع ندارم ... !


// از هرگونه موضوع استقبال می شه ... !‌ :دی

منا مهدیزاده
نمی شه اصن !
نمی شه که ننوشت ... !
بعد حالا وقتی که می خوام شروع کنم به نوشتن تنها موضوعی که میاد به ذهنم "تو" ای !
بعد وقتی می خوام راجع بهت بنویسم هیچی ندارم ... !
یعنی نمی دونم از کجا شروع کنم ...
و کجا تمومش کنم ... !
کلن نمی دونم چی باید گفت ...
چه باید کرد ...
چه خبره ؟!
کیه ؟!
کیه ؟!

// این مطلب چرت و پرت چند تا لایک داره ؟! چند تا لایک ؟! چند تا ؟!

// :)) همینطوری یاد کلیپ دیروزیه افتادم :))


منا مهدیزاده
اشتباه کردم ...
نه در مورد اینکه با من سقوط نمی کنه ...
چون نکرد !

اشتباه من این بود که معنیه این جمله اینه که به پروازش ادامه می ده ...
بدون کوچیکترین نگاهی به من ـه در حال ـه سقوط ... !
ولی نکرد !

دستمو گرفت و کشیدم بالا ...

اشتباه من این بود که دست ـه کم گرفته بودمش !

مهربونی شو ...
خوبی شو ...
بخشندگی شو ...
تو یه کلمه بزرگیشو !


منا مهدیزاده

فکر کردم اگه بیفتم رو به قبله ...
با گریه و زاری از کثافتی که به زندگیه گذشتم زدم توبه کنم ...
دوباره پاک می شم ...
فکر کردم اگه چیزیو که بودم رو کاغذ بنویسم و آتیشش بزنم ...
از نو متولد می شم ...
فکر کردم که میشه از شر همه ی خاطرات وحشتناک گذشته خلاص شد ...
و دوباره شروع کرد ...

ولی همشون چرت و پرت بود !

گذشته آدم ها چیزی نیست که به این راحتی ها پاک شه ...

یه اشتباه ...
یه حماقت ...
تا آخر آخر عمرت همراته ...

گذشته ی کثیف من هم دنبالم بود ...
اون گوشه پشت دیوار کمین کرده بود و انتظار می کشید ...

و بالاخره موفق شد !
تو رو از من گرفت ...


// هـه ... باهام سقوط نکردی ...


منا مهدیزاده
یه گوشه نشسته ... سرشو انداخته پایین و با هر چیزی که دم دستشه ور می ره ...
کفشش ...
لباسش ...
کیفش ...
انگشتاش ...
چوب خشکای روی زمین ...
هر چی !
بعد همینطوری به این طرف و اون طرف نگاه می کنه ...
تا چشمش می افته به نگاه خیره من !
ابروهاشو میده بالا ...
سرشو تکون می ده و با یه لبخند می گه :
هومممم ؟!
منم شونه هامو می اندازم بالا می خندم و می گم :
هیچی !‌ دارم نگات می کنم !


//این یکی از خاطراتیه که واقعن حس خوبی می ده !

//هوممم دارن اذان می گن ... ولی دوست ندارم برم افطار کنم ... دوست نداشتم ماه رمضون تموم شه راسش !

//بودنت حس خوبی داره ...


منا مهدیزاده
انس.ان گاهی وقت ها نیاز داره که تن.ها باشه ...
که غصه بخوره ...
که فکر کنه ...
گاهی وقتا باید آروم کرد ... نشست یه گوشه با یه هدفون توی گوشت ... بعد هی صدا رو بلند و بلند و بلند تر کنی و روحت از زمین بلند شه و پرواز کنه ...
بعد یکی بیاد ... یکی مثل "تو" !
دستشو بزاره رو شونت و بگه پاشو رفیق ... باید ادامه داد ...

//:-dast gOzashtan roO shoOneh

//:-pashOdan

// :) خـــــــــــــــیلی خوبی ! می دونستی ؟! :>

//:-[
منا مهدیزاده