دوست ندارم این جا رو دیگه ...
بجای حسه خوب ، حسه بد می ده فقط...
خسته شدم از این که هی باید به دوستان (هه ! دوست ! :|) توضیح بدم که مخاطب کیه ...
انقد میخاین بدونین ؟!
اون موقه که نیازتون داشتم کدوم گوری بودین ؟!
اون موقه که داشتم تو اشک خودم غرق می شدم کجا بودین ؟!
حالا که موقع نصیحت که شده همه دوست و خیرخواه شدین ... ؟!
//too tired to upload a picture... who cares anyway ... ?!
//That's my fucking life ... I have the right to screw it ! :|
سخته ... خیلی سخته ...
تحمل قضاوت ...
حرف مردم ...
هه !
می گم حرف مردم ... کدوم مردم ... ؟!
مردمی که عضو دسته "غریبه های ناشناس" باشن که اصن شنیده نمی شه حرفشون ...
مردمی هم که عضو دسته "آشنا" ها باشن هم که اهمیته خاصی نداره حرفاشون ...
نه نه ... قضیه سنگین تره ...
تو این آشفته بازاری که فقط اندی "دوست" برام مونده ...
درد داره این حرفا ... بدجوری هم درد داره ...
تصویر ها ... چهره ها ... صدا ها ...
همه با هم توی سرم می چرخند ...
بغضی از اعماق وجودم بالا می آید ...
گویی بالاخره راهش را به سوی چشمانم یافته است ...
می چرخم ...
گیج می شود ...
می چرخم ...
می افتد ...
بر می خیزد ...
هم چنان می چرخم ...
دوباره می افتد ...
اینبار دیگر کامل گیج شده است ...
تند تر می چرخم ...
تند تر ...
سرش را پایین می اندازد ...
آرام آرام به اعماق باز می گردد ...
سرم را بلند می کنم ...
کمر صاف ... زانوی چپ خم ... پای راست بالا ... دست ها باز ... و لبخندی بزرگ بر لب ...
می چرخم و می چرخم و می چرخم و می چرخم و می چرخم و ...