...یه شب ماه میاد

We found love in a hopeless place.

پیام های کوتاه

۵ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

 

 

می دونی ... گاهی منطق به احساسات غلبه می کنه ...

یعنی احساس عه کلی می خواد که با منطق عه مخالفت کنه ...

می خواد سعی کنه که نقض عش کنه ...

نزاره که درست باشه ...

بعد گاهی پیش میاد که این منطق روز به روز قوی تر میشه ...

و احساس روز به روز ضعیف تر ...

و بالاخره یه زمانی می رسه که این دو تا هم دیگه رو قطع می کنن ...

یه مرزی که اونجا دلایل منطق خیلی قوی تر از احساس اند ...

حس می کنم که این روز ها به اون مرزه زیادی نزدیک شدم ...

و هی هم دلایل به منطق اضافه می شن بجای احساس ...

جای دفاع نمی زارن ...

 

 

 

منا مهدیزاده

 

 

نمی دونم ... شمام گاهی حس کردین که زمان داره زیادی تند می گذره ؟!

حس کردین که زمان کم دارین ... ؟!

هی بخواین که ثانیه ها رو بکشین...

طولانی ترشون کنین ...

نزارین که بگذرن ...

بخواین توی همین لحظه ها بمونین ...

 

 

 

 

 

 

منا مهدیزاده

 

 

منم گاهی سخت می گیرم ...

ناراحت می شم ... عصبی می شم ... قاطی می کنم ...

ولی چیزی که مهمه اینه که زندگی خیلی کوتاه تر از این حرفاست ...

خیلی هم ساده تر از این حرفاست ...

اگه کاری که الان می کنم رو دوست ندارم ... خب نمی کنمش ...

یه کاری می کنم که دوست داشته باشم ... !

درسته که خیلی از کارهایی که دوست دارم رو نمی تونم بکنم ...

ولی بازم می شه یه کاری کرد ...

میشه خوشحال بود ...

شاید یه جبر ای اون پشت بوده باشه ...

ولی وقتی خوشحالم ... مهم نیست اینا دیگه ...

میشه قهرمان بود ...
فقط برای یک روز ...

 

 

 

منا مهدیزاده



یه کلمه ای وجود داره... به اسم "عنعنه" ... معنیش میشه "نقل حدیث و روایت از چند تن به ترتیب از پایین به بالا."

معنیش مهم نیست البته ...

به دکتر شریعتی نسبتش می دادن یه زمانی ... چون بر وزنه "فاطمه ، فاطمه است" که بخونیش میشه "عن، عنه" ...

منم می خوام اینطوری بخونمش ...

جدی قبول دارین که "عن، عنه" ؟!

یعنی اصن تو یه من عسل بمال روش ...

با خامه هم تزیینش کن ...

بازم "عن، عنه" !

حالا اگه این "عن" رو متناظر کنیم با یه آدم ...

بازم کلمه به قدرت خودش باقیست ...

"عن، عنه" !


// یادمه با علیرضا قرار بود یه جنبشی رو راه بندازیم علیه همین قضایا... نمی دونم چرا بی نتیجه موند ... ! لازمه به نظرم ... :-؟

منا مهدیزاده

 

 

این شب ها ...

این شب ها برای دخترک خیلی میارزد ...

لحظه به لحظه اش را در سینه اش حفظ می کند ...

مبادا ...

نه نه ...

نمی خواهد به مبادا و اگر و اما و شاید و کاشکی ها فکر کند ...

volume را بیشتر می کند ...

و می گذارد فریادی گوشش را پر کند ...

"کاش این ماجرا به سر نیاید"

 

 

 
منا مهدیزاده