...یه شب ماه میاد

We found love in a hopeless place.

پیام های کوتاه

۳۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است


من هی می گم در دو ساله گذشته به جز یک ماه قبله عیده امسال کد نزدم ...

هی می گم همون یه ذره الگوریتمی هم که بلد بودم یادم رفته ...

هی می گم آخر می شم کله آبرو حیثیتم می ره ...


حالا که گولم زدید دارم شرکت می کنم ...

از همین تریبون اعلام می کنم که اگه من آخر شم (تو همین میانبر حتا ! = )))

از تک تک عه شما دوستان عزیزی که منو تشویق کردین به شرکت

شیرینی می گیرم !

خودتونم می دونین می گیرم !

می تونین دست به دامان خدا و پیغمبر شین که من آخر نشم ! :پی


// درسته آخر نشدم ... ولی ضایه که شدم ! :-سوت :))

منا مهدیزاده


طول کشید ...

خیلی زیاد ...

تا بتونم دوباره یک.کم اعتماد کنم ...

ولی همونم دوباره ازم گرفتی ...

دوباره برگشتم همونجایی که بودم ...

منا مهدیزاده


گفته بودم چقدر صداتو دوست دارم ... ؟!

ینی اگه تا ته توی تاریکی فرو رفته باشم ...

کافیه بگی "منا" ...

همه جا روشن می شه ...


// انقد دوس دارم اون تی شرته رو برات بخرم ... ولی خب می دونم نمی پوشیش ...

منا مهدیزاده



فشار شدید تابستون عه دیگه ...

به سر آدم می زنه گاهی ...

من که این همه گفتم نمی خوام تابستون شه ...

لعنتی کوتاهم نیست ...

هنوز دو هفته مونده ... : (


// بحرص ار شربتی خوردم مگیر از من که بد کردم ... بیابان بود و تابستان و آب سرد و استسقا ... 

منا مهدیزاده


 

فردا باید دوباره این مسیر لعنتیو برم ...


به طور عه احمقانه ای ...

هی منتظرم که یکی بزنه به شونم ...

و برگردم ببینم تو عی ...


نمی کشم دوباره رد کردنه این مسیرو ...

نمی کشم ...


منا مهدیزاده


عکس نوشت : معنی Abandon all hopes, ye who enter here

یادمه آنگ می گفت امید یه دل خوشی ه ...
برای اینکه بتونه موفق شه باید امید رو کنار بزاره ... و واقع بین باشه ...

گاهی نیازه ...
همه امید ها رو بزاری کنار ...
و واقع بینانه نگاه کنی ...
حقیقت رو ببینی ...
و باهاش کنار بیای ...

منا مهدیزاده


دیگه احساسه وجوده یه سرب رو سینم نمی کنم ...

ولی ...

نمیشه دیگه ... چی کنم ... ؟!

تازه ... توقع نداشتم انقد راحت جا بزنی ...

ولی خب زدی ...

و من یه چیزه واقعی می خوام ...

یعنی تو اون دوردست ها باشم ...

و بیای بازم ...

نه این که دم دست ترین آدم ممکن باشم ...

ولی خب به محض خارج شدن از محدوده دستت ...

نشستی و زانوی غم بغل کردی ...

حاضر نشدی پاشی و بیای دور ...

شاید تو رو بخوام ... ولی این رو نمی خوام ...


بی خیال ...

می چرخم ...

منا مهدیزاده

دستانم دور کمرت حلقه می شود ...
سرم را روی سینه ات می گذارم ...
و گوش می سپارم ...
به سمفونی قلبت ...
منا مهدیزاده


بالاخره شکست سکوتم تا حد خوبی ...

ریختم بیرون خیلیاشو ...

الان حسه راحت تری دارم ...

الان سختم نیست اعتماد کردن دیگه ...

الان حس می کنم می تونم به همه ، همه چیو بگم ... مثله قبل ...


ولی ...

اتفاقی افتاد که داشتم ازش فرار می کردم ...

تا قبل از گفتنم همه چی توی ذهنم بود ...

ولی حالا که گفتم واقعی شد ...

باورشون کردم ...

منا مهدیزاده


اصلن قرار بود همه ی این ها برای تو باشد ...

تمام پست ها ...

تمام عکس ها ...

همه ی وبلاگم ...

و حتا خودم ...


نمی دونم چرا نمیشه ...

چرا من همه تو نمی شم ... ؟!

منا مهدیزاده