دیدم که داشت با اون صحبت می کرد ... !
دیدمش که چطوری قرمز شده بود و می خندید ... !
یاد وقتایی افتادم که خودم قرمز می شم و می خندم ... !
مسلمن اونم یه وقتایی قرمز می شه و می خنده ... !
و این داستان ادامه دارد ... !
ولی جرعت نداره که به اون بگه ...
همون طور که من ندارم ...
و همون طور که اون نداره ...
و همینو بگیر و برو تا ته ... !
ولی چون آدم ها متناهی اند پس یه جایی به لوپ بر می خوریم ... !
و این جوری میشه که دایره ها به وجود میان ... !
و آدم های توی دایره کم کم نابود میکنن خودشونو ... !
و این گونه هست که نسل آدم های سالم رو به انقراض است ...
// دردا و ندامتا که تا چرخ زدیم ... نابوده به کام خویش نابوده شدیم ...