...یه شب ماه میاد

We found love in a hopeless place.

پیام های کوتاه

۱۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

دله دیگه...

تنگ میشه...

بعد حاضره برای رفع دل تنگیش خودشو اذیت کنه...


// لعنتی! من چه مرگم شده باز؟

// خوبه که آدم یه سری دوست داره که حواسشون بهش هست...

// بده که نمی تونی بهشون نشون بدی چقدر ارزش داره برات این کاراشون...

// دلم میخاد میتونستم بهش بگم...

// عمق فاجعه رو وقتی متوجه می شی که می بینی اون بغل نوشته ۲۵ فوریه ۲۰۱۵!

// خیلی خودخواهانه است وقتی داره فرار می کنه ازش بخوای که باشه...

منا مهدیزاده



با اینکه این همه دور شدیم...

ولی بازم زنگ می زنه که بریم بیرون...

بازم پیش هم میشینیم و کلاغ بازی در میاریم و زیر افشانه های فواره که خیس می شیم با خوشحالی قار قار می کنیم!

و نتیجه این دیدار یه ساعتمون میشه یه خرگوش ناز که تو یه دست جا میشه و الان کنار تختم خوابیده!

شاید که دیگه اونقدر در جریان ریز زندگی هم دیگه نباشیم...

ولی من هنوزم این دختر خانم خوشگلو هفت و نیم تا دوست دارم :]

منا مهدیزاده


نیستم...

این چیزایی که می گی نیستم...

نمی خوام بهم بگی لایق بهتر از اینام...

نمی خوام بهم بگی که باید باهام فلان طور رفتار شه...

من این چیزارو نمی خوام...

من فقط یه منا ام...


منا مهدیزاده



یه حس وحشتناکی دارم...

یه قسمتش به خاطر اون خواب لعنتیه که حتا یادآوریش باعث میشه از خودم متنفر شم...

و یه بخش دیگش اینه که هیچکس نیست که بتونم باهاش حرف بزنم...

نه اینکه نباشه...

یعنی درسته که ارتباطم با اکثر دوستام تقریبن قطع شده...

ولی هنوزم دو سه نفری هستن که بتونم باهاشون حرف بزنم...

ولی هیچکس دیگه اونقدر نزدیک نیست...

اونطوری که من بتونم از بدترین کابوسام براش بگم...

و مطمئن باشم که اینطوری نظرش نسبت به من هیچ تغییری نمی کنه...

می دونی چی می گم؟

معلومه که نمی دونی...

چون تو وجود نداری...

صرفن منم که دارم با یه شخصیت خیالیه بی هویت حرف میزنم...

فقط من...

منا مهدیزاده



یهو به خودت میای و میبینی از شرایطی که به خودت

one pathetic loser

می گفتی

به شدت بدتری!!!

به خودت میای میبینی تو لجن داری دست و پا می زنی

و بدترین قسمتش اینه که هیچ تلاشی در راستای بیرون رفتن از این لجن نمی کنی...

حتا شیرجه می زنی که بیشتر بری توش :)

منا مهدیزاده