...یه شب ماه میاد

We found love in a hopeless place.

پیام های کوتاه

۳۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است



دارم خفه می شم ...

نیاز دارم که بنویسم ...

ولی نوشتنم نمیاد ...

هی زل می زنم به این جعبه سفید و خالی  ...

حس می کنم نمی تونم حرف پابلیک بزنم ...

پیجینم رو باز می کنم ...

یه نگاه بهش می اندازم ...

کلاغ ... بستنی ... خرس ... !

نیستن هیچ کدوم ...

یه لول میام پایین تر ...

فرشته کوچولو ...خسته (چون قبلن راجبش ننوشتم وقته اسم پیدا کردن نداشتم ... لقبشو نوشتم ! :)) بعدن اسم میزارم براش !) ... دخترکم ... وانیل...

اونام نیستن ... 

بی خیال میشم ...

دوباره بر می کردم به  همین صفحه سفید خالی ...

و الکی سیاهش می کنم ...


// دوست ندارم این پست رو ... پاکش خواهم کرد ... صرفن نیاز بود یه چیزی منتشر کنم ...

منا مهدیزاده



این رو دیدم یهو ...

"خب بچه ها به من گفتن این خبر غیر قابل باور رو اینجا بگم به طور واضح.
اگرچه اصلاً دوس نداشتیم هیچ کدوم ِ این اتفاقا واقعی باشه، اما تارا یِ مهربونمون امروز فوت کرد و رفت.
این رو برای ِ کسایی می گیم که فردا میخوان توی ِ مراسم باشن ولی هنوز دقیق معلوم نیست کجاست.
تا هینجای ِ قضیه رو فعلاً باید هضم کنیم.

شب بخیر، تارای ِ جان.
"


شوک بهم وارد شد ... یه شوکه بزرگ ...

تارا رو از نزدیک نمی شناختم ... یه چیزهایی راجع بهش شنیده بودم فقط ...

ولی یه خاطره خیلی پر رنگ ازش یادمه ...


سال سوم دبیرستان بودم ... بعد مرحله دو بود ... حالم به شدت بد بود ...

به زور رفته بودم سالن ... تلافی اون همه کلاس ورزشی که در طوله سال پیچوندم ...

یه زنگ تموم شده بود و بچه های زنگ بعد قرار بود بیان ...

منم نشسته بودم یه گوشه ... یه توپ بسکتبال تو بغلم بود و سرم روی توپ ...

فقط یه ذره با گریه فاصله داشتم ...

یهو دیدم یکی دستشو گذاشت رو شونم ... گفت حالت خوبه ... ؟!

یادم نیست که چی جوابشو دادم ...

ولی یادمه دستمو گرفت و بلندم کرد ...

چیزه خاصی نگفت ... ولی لبخنده دوستانش رو هیچوقت یادم نمی ره ...


حالا برام خیلی عجیبه ... دخترکی تو این سن ... ؟!

نمی تونم هضمش کنم ...

ترجیح میدم به احترامش سکوت کنم ...

و بزارم یه قطره اشک از چشمام بچکه پایین ...


منا مهدیزاده




نمی فهمم چرا برچسب جنسیتی روی همه چیز می زنند ...

چرا من چون دخترم اجازه ندارم عاشق یه دختر دیگه بشم ... ؟!

یا چون اون پسره اجازه نداره که بخواد یه پسر دیگه رو دوست داشته باشه ... ؟!

مگه عشق جنسیتیه ... ؟!

مگه همه چیز توی روابط فیزیکی خلاصه شده ... ؟!

یعنی نمی شه کسیو دوست داشت بدون اینکه بخوای باهاش رابطه فیزیکی داشته باشی ... ؟!


// Experiencing a bit confusion ...

منا مهدیزاده



تو تمام عذر خواهی های دنیا را جمع کن ...

۷۹۳ میلیارد برابرشون کن ...

باز هم بهای اشک های دخترک نمی شود ...

منا مهدیزاده


گفت آدم با کسی در زندگی های قبلی دم خور بوده ،  بعد از او جدا شده . هی به این دنیا می آید تا او را پیدا کند. فراق می کشد و انتظار می کشد.

وقتی پیدایش کرد و شناختش مگر می تواند ولش کند ؟!

اولش دو تا گیاه بهم پیچیده بوده اند که یکیش پژمرده.

در زندگی بعدی دو تا مرغ مهاجر بوده اند که وقتی به جنوب یا شمال پرواز می کردند هم دیگر را گم کرده اند.

در زندگی بعدی دو تا آهوی آشنا دل بوده اند که یکی را صیادی شکار کرده و دیگری در دوری او آه کشیده.

بعد دو تا پدر و دختر...

بعد دو تا خواهر و برادر...

و ...

آخرش که بهم می رسند چطور هم دیگر را ول کنند ؟!


سووشون - سیمین دانشور


منا مهدیزاده

 


همیشه خدایا ...
محبت دل ها ...
به دل ها بماند ...
به سان دل ما ...
که لیلی و مجنون فسانه شوند ...
حکایت ما جاودانه شود ...


 


 
// [پست ثابت]

 

منا مهدیزاده


خب من که خودم تو هوا بودم اصن ...

بدتر شده حالا ...

ینی خیلی بهتر شد اولش ...

ولی دوباره ...


/* کیانا ... : (

 نذار من خریت کنم لطفن ... : ( */


// بالاییه بیشتر از یه خط بود مجبور شدم اون مدلی کامنتش کنم ... :-اسکل =))


// عکسامو میگین نمی فهمین ربطشو با متن ... پس اینو عمرن بفهمین ... تلاش نکنین ... ! ; )


// من امشب یه خریتی می کنم آخرش ... :|||||||

منا مهدیزاده


داشتم گوجه ها رو پوست می کندم ...

یه گوجه دیدم ... درب و داغون !

رنگش به زور قرمز شده بود ...

و مثه کویر خشک بود ...

با تعجب اومدم تو هال که این دیگه چیه این وسط ؟!

مامان و داداشم داشتن می گفتن بندازش دور ...

که بابام گفت گوجه حیاطمونه ... !

یهو صدای "اوخیییی" عه جمع بلند شد !

داداشم بدو بدو اومد جلو که بزار ببینمش ...

و کلن همه با دید عه گوگولی بهش نگاه می کردن ...

و مزش از ۱۰۰ تا گوجه دیگه بهتر بود برامون ...

چون مال خودمون بود ...


تو هم همینطوری ...

شاید که پر از ایراد باشی ...

ولی "مال من" بودنت همه اونارو محو می کنه ...

و تو "بهترین" میشی ...


// You're the best thing that's ever been mine ...

منا مهدیزاده



مردم ز رشک ... چند ببینم که جام می

لب بر لبت گذارد و قالب تهی کند ... ؟!

منا مهدیزاده
اینو دارم با گوشی میفرستم... میخوام ببینم چطوری میشه اگه خوب شد بازم ازین کارا میکنم :دی
منا مهدیزاده