اسپاتیفای واسه خودش داشت آهنگ پخش می کرد تا به این رسید...
درست وقتی داشتم بهش فکر می کردم...
درست وقتی پر شده بودم ازش...
هروقت بیشتر فاصله میگیرم... بیشتر بر میگرده انگار...
انگار haunt ام می کنه..
خودش... خاطراتش...
نمیدونم باید چیکار کنم...
خسته شدم از ندونستن...
نه میشه فاصله گرفت...
نه میشه نزدیک بود...
توی یه برزخ لعنتی گیر کردم...
یه برزخ لعنتی که هیچ راهی برای فرار ازش ندارم...
فقط منتظرم که زمان خود به خود جدامون کنه...
از دل برود هر آنکه از دیده برفت... نه؟!
درست وقتی داشتم بهش فکر می کردم...
درست وقتی پر شده بودم ازش...
هروقت بیشتر فاصله میگیرم... بیشتر بر میگرده انگار...
انگار haunt ام می کنه..
خودش... خاطراتش...
نمیدونم باید چیکار کنم...
خسته شدم از ندونستن...
نه میشه فاصله گرفت...
نه میشه نزدیک بود...
توی یه برزخ لعنتی گیر کردم...
یه برزخ لعنتی که هیچ راهی برای فرار ازش ندارم...
فقط منتظرم که زمان خود به خود جدامون کنه...
از دل برود هر آنکه از دیده برفت... نه؟!