هعـــــی...
چقدر امروز هی یاد خاطرات و اینا شدم ...
انگار همین دیروز بود که رفته بودیم همین سالن ... و بچه های علوم رو تشویق می کردیم ...
فقط فرقش این بود که بجای اینکه با بچه های دانشکده بشینیم و تیممون رو تشویق کنیم،
با کارمندای حراست و آموزش نشسته بودیم شعار میدادیم "پلنگ مازندران علیزاده قهرمان" =))))
یعنی هیچوقت فکر نمی کردم که این آدم بزرگایی که توی دانشگاه انقدر جدین و دهنتو صاف می کنن می تونن انقدر بچه بازی در بیارن سر یه مسابقه ! :)))
عآآآآلی بود :)))
خیلی وقت بود شاد نرفته بودم ... خیــــلی وقت ... ! نزدیک ترین باری که یادم میاد تابستون گذشته بود ... !
با اینکه شلوغ بود و اینا ...
ولی بازم خوش گذشت ...
یادش بخیر پارسال که با همین جمع امروز + یه خروار آدم دیگه می رفتیم شاد و کلشو اشغال می کردیم ... ! :')
دلم تنگ شده واسه اون جمع های گنده پارسال ...
شاید که گروه های دوستی الان صمیمی تر باشن ...
ولی بازم بیرون رفتن گله ای یه تفریح جداییه واسه خودش ...
نمی دونم ... دلم تنگ شد واسه پارسال دیگه ...