همه جا خالی ست ...دخترک از اتاقی به اتاق دیگر می رود ...خالی ...دخترک در گوشه ای می نشیند ..."بیا بیا ... که نگارت شوم ..."
// به یاد یار و دیار چنان بگریم زار ... که از جهان ره و رسم سفر براندازم ...
من دختری هستم
که گاهی
گوشه ی روسری ام
شهر را
از سیل حتمی
نجات می دهد...
"فاطمه ضیاالدینی"