به نظرم یکی از چیز های دوست داشتنی عه تهران درخت های توتشه ... !
توی تابستون ... تو هوای گرم داری میری که یهو می بینی یه سری توت قرمز و سفید اون بالا روی شاخه نشستن دارن نگات می کنن ... !
خیلیاشون ریخته رو زمین ... !
خیلیاشون هم رو شاخه های بالایین که دستت نمی رسه ... !
ولی بازم وقتی داری از کنارشون رد میشی نا خودآگاه دستت میره سمتشون ... !
وقتی تو خیابون راه میرم آدم ها رو میبینم که دور و بر درختای توت وایسادن و دارن سعی می کنن توت بچینن ناآگاهانه لبخند می زنم ... !
این توت ها خیلی خوب چیزین ... !
یه طعم ترش و شیرین عه خوب و کوچولو ... تو این روز های گرم ...
// برای به جای آوردن حق کپی رایت اعلام می دارم که عنوان مال یکی از داستان های ریموند کارور (3>) عه !
// خیلی وقت بود می خواستم راجع به این توت ها و حسی که بهم می دن حرف بزنم ... وقت نیست به هر حال ... الانم نشد که کامل بگم ...
سلا .. م :)