شنبه روز بدی بود... روز بی حوصلگی... وقت خوبی که می شد... غزلی تازه بگی...
ظهر یکشنبه ی من ... جدول نیمه تموم... همه خونه هاش سیاه... رو یه خونه جغد شوم...
صفه ی کهنه ی یادداشت های من... گفت دوشنبه روز میلاده منه...
اما شعره تو میگه که چشمه من... تو نخه ابره که بارون بزنه... آخ اگه بارون بزنه... آخ اگه بارون بزنه... ...
غروب سه شنبه خاکستری بود... همه انگار نوک کوه رفته بودن... به خودم هی زدم از این جا برو... اما موش خورده شناسنامه ی من...
عصر چهار شنبه ی من... هه... عصر خوشبختیه ما... فصل گندیدنه من... فصل جون سختیه ما...
روز پنج شنبه اومد... مثه سقاعکه پیر... رو نوکش یه چیکه آب... گفت به من بگیر بگیر...
جمعه حرف تازه ای برام نداشت... هر چی بود... بیشتر از این ها گفته بود...